- نامه شهید

navideshahed.com

آمده‌ام تا با شهادتم به صدام و اربابانش بفهمانم: تا خمینی رهبر ماست، از اسلام دفاع می‌کنیم!

در وصیت‌نامه‌ای که با خون دل نوشته شد، شهید قدرت‌الله حیدری فریاد زد: "آمده‌ام تا با تفنگم، استقامتم و شهادتم به دشمن ثابت کنم که تا خون در رگ‌هایم جاری است، از اسلام دفاع خواهم کرد!" او که خود را سرباز کوچک امام خمینی می‌دانست، با ایمانی راسخ به جبهه شتافت و در سوم خرداد ۱۳۶۱ در راه دفاع از میهن اسلامی به آرزوی دیرینه‌اش رسید: شهادت.

مادر! گفتی "برگرد"... اما من راه بهشت را انتخاب کردم

"در آخرین نامه‌اش به مادر، با دستانی لرزان نوشت: «مادرجان! می‌دانم همیشه می‌گویی برگرد... اما این بار نمی‌توانم فرمان تو را اطاعت کنم. من راهی را انتخاب کرده‌ام که پایانش آسمان است؛ راهی که با خون سرخ می‌شود و با نور خدا پایان می‌یابد. اگر اشک می‌ریزی، بدان این اشک‌ها را فرشتگان به نشانه‌ی افتخار جمع می‌کنند. من دیگر آن پسر سرکش نیستم... حالا یک سرباز خدایم.»
نامه‌ای که سه ماه بعد، با خونش در شلمچه مهر شد

نامه‌ای که سه ماه بعد، با خونش در شلمچه مهر شد

علی حاتمی نمی‌دانست این آخرین نامه‌اش خواهد بود؛ آخرین کلماتی که سه ماه بعد، در خاکریزهای شلمچه با ترکش‌های دشمن ممهور شد. امروز این سطور، نه یک نامه‌ی ساده که وصیت‌نامه‌ی عاشقانه‌ای است از نسلی که عشق به معشوق و عشق به وطن را در هم آمیخت و هر دو را با خون خود امضا کرد.
200 متر پیشروی در خاک دشمن؛ نامه آخر سربازی که با خونش دربند کبود ماند

200 متر پیشروی در خاک دشمن؛ نامه آخر سربازی که با خونش دربند کبود ماند

"برادر جان! زیر سایه توپ و خمپاره زندگی می‌کنیم..." - این جملهٔ ساده از آخرین نامهٔ شهید محمدحسین اخی، سرباز بی‌ادعای اشتهاردی، روایتگر روزهای سخت و شیرین جبهه‌های غرب است. نامه‌ای که از عملیات موفق "200 متر پیشروی در خاک عراق" می‌گوید و از "64 قبضه سلاح غنیمتی"، اما بیش از هر چیز، دلدادگی پسری رزمنده به مادر، خواهر و برادرش را فریاد می‌زند.
صدای ماندگار معلمی که با خونش تاریخ نوشت

صدای ماندگار معلمی که با خونش تاریخ نوشت

"این کاغذ ساده، آخرین پیام شهید صالح ابراهیم‌نژاد است که بوی خاکریزهای آبادان می‌دهد؛ کلمه‌به‌کلمه اش عطر شهادت می‌پراکند و سطرسطرش آتش عشق به وطن را شعله‌ور می‌کند. نامه‌ای که از پشت خطوطش می‌توان صدای تیربار آرپی‌جی را شنید و در میان کلماتش، طنین قدم‌های استواری را حس کرد که به سوی ابدیت می‌رود."