- خاطرات

navideshahed.com

کاش بابا اینجا بود

کاش بابا اینجا بود

همسر شهید «اسماعیل ولیئی‏‌می‌آبادی» نقل می‌کند: «عقد پسرم حامد بود. حامد گریه افتاد و گفت: مامان! افتخار می‌کنم که بابا شهید شده، ولی یک لحظه آرزو کردم کاش الآن بابا اینجا بود!»
مطمئن شدم قدرت‌الله شهید شده

مطمئن شدم قدرت‌الله شهید شده

مادر شهید «قدرت‌الله وحیدیان» نقل می‌کند: «گوشی را که قطع کردم، رفتم جلوی در. همسرم گفت: چی شده؟ گفتم: قدرت‌الله شهید شده. گفت: از کجا می‌دونی؟ گفتم: اونا شماره ما رو داشتن، چرا به ما نگفتن و به دخترمون زنگ زدن. مطمئنم که شهید شده.»
صدای خمپاره، مژده وصل مهدی بود

صدای خمپاره، مژده وصل مهدی بود

دوست شهید «محمدمهدی دوعائی» نقل می‌کند: «نیمه‌های شب صدای بلند خمپاره ۱۲۰ گوش ارتفاعات را پاره می‌کرد. گویی نفیر شادی و مژده وصل محمدمهدی بود که می‌شنیدیم. او با خنده‌ها و مهربانی‌هایش وقتی که خورشید روز سوم به ما سلام کرد، خداحافظی کرده و رفته بود.»
روایت پسری مهربان و مادری استوار مانند کوه

روایت پسری مهربان و مادری استوار مانند کوه

همکارِ مادر شهید «شهریار طاهری» نقل می‌کند: «هر روز قبل از رفتن به مدرسه، به درمانگاه سر می‌زد و از همه ما احوال‌‌پرسی می‌کرد. وقتی هم از مدرسه برمی‌گشت، آدامس و شکلات‌هایی که خریده بود، بین ما تقسیم می‌کرد. خبر شهادتش را که شنیدیم فکر کردیم مادرش دق می‌کند، اما وقتی سراغش رفتم، دیدم مثل کوه استوار است.»
 سوژه دست دشمن ندین!

 سوژه دست دشمن ندین!

برادر شهید «مصطفی دوست‌محمدی» نقل می‌کند: «گفت: مادر! نری توی صف بایستی که دشمن شوء استفاده کنه. اگه اجناس کوپنی تموم بشه و آزاد بخرین بهتره، به عوض سوژه دست دشمن نمی‌دین که اون‌ها تبلیغات راه بندازن.»
خبر از شهادتش می‌داد

خبر از شهادتش می‌داد

برادر شهید «ابوالفضل نیکذات» نقل می‌کند: «می‌گفت: وقتی من رفتم، شما باید هوای اون‌ها رو داشته باشین! گفتم: حالا مگه کجا می‌خوای بری؟ گفت: تو راه اهواز شهید می‌شم. به شوخی گرفتم. گفت: شوخی نگیر، خدا شاهده راست می‌گم. آخه خوابش رو دیدم.»