نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات جانباز
شب عملیات نزدیک صبح درگیری شدیدی بین نیروهای خودی و عراقی پیش می آید وقتی به هوش می آید خودش را در بین تعداد زیادی از شهدا می بیند بقیه همرزمان برگشته اند ،تلاش می کند تا خودش را در جایی مخفی کند اما متوجه می شود وقتی بی هوش بوده پایش هم ترکش خورده است ،تقلایش برای بازگشت به پشت خط بی نتیجه است و در حالی که می خواهد خودش را مخفی کند سربازان عراقی از راه می رسند .
کد خبر: ۴۱۶۴۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۲۰

باز هواي وطنم، وطنم آرزوست!
شيشه‌هاي اتوبوس را شكستيم و به سروان حمله كرديم. زير مشت و لگد تا جايي كه مي‌خورد كتكش زديم. راننده كه فرمان را برگردانده بود، از ترس تسليم شد.
کد خبر: ۴۱۶۴۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۰/۰۲

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
...یک بار در عید نوروز در جبهه بودم. رادیوی جمهوری اسلامی اعلام کرده بود که رزمندگان، عید امسال را با یک سین دیگر(سنگر) به پایان رساندند. در همه مناطق جنگی، سنگرهایی بود که برخی از آن ها را با بیلپچه ها یا سرنیزه ها حفر می کردیم...
کد خبر: ۴۱۳۴۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۱۰

معرفی کتاب
کتاب «نیم ساعت تا شهادت » به کوشش « احمد خواجه نژاد» که خاطرات جانباز دفاع مقدس « حاج علی جعفری نصرآبادی» به روایت «احمد خواجه نژاد» می باشد که انتشارات « نشر پیک ریحان» آن را در نوبت اول در 1000 تیراژ در قطع رقعی به چاپ رسانده است.
کد خبر: ۴۱۳۲۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۰۸

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
در منطقه حلبچه که بودیم، یک شب بچه ها به کمین رفتیم، سنگری در آن جا نبود، فقط خاکریز بود، کمین که نوبت ما شد، با گشتی های عراقی درگیر شدیم.
کد خبر: ۴۱۱۸۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۲۱

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
عملیات کربلای 8 در شلمچه اتفاق افتاد، البته در کربلای 8، سطح ارتفاع سیم خاردارها دو برابر قد نیروها بود و فاصله ما با دشمن صد متر، صد و بیست متر که در آن عملیات باز هم پیروزی هایی به دست آمد، شلمچه یک منطقه بسیار خشن و خطرناک بود، چندین عملیات در آن اتفاق افتاد و خیلی از جوانان ما در آن جا به شهادت رسیدند.
کد خبر: ۴۰۷۲۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۳

خاطرات جانباز شهید اسماعیل مطلب نژاد (1)
در میان خاک و سنگرهای دشمن بودیم که من ضامن نارنجک را کشیدم و کمی سینه خیز رفتم تا نارنجک را بیاندازم اما یکدفعه ضربه ای محکم بر سرم وارد شد که آن لحظه احساس کردم که یک چشمم افتاد.
کد خبر: ۴۰۶۸۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۶

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
شرایط راه و آب و هوای آن هوای آن منطقه به گونه ای بود که مواد غذایی به راحتی در دسترس قرار نمی گرفت، چون امکان ارتباط برای مدت طولانی فراهم نمی شد. در فصل هایی از سال، امکان آمد و شد خودرو وجود نداشت. و باید با قاطر مسیر را طی می کردیم. آن جا نان هایی مصرف می شد به نام نان ترکشی که شبیه تکه پاره ای از حلب و آهن بود.
کد خبر: ۴۰۶۴۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۳۱

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
نیروی اطلاعات 6 ماه قبل برای عملیات کار می کردند. نیروهای اطلاعات ما گاهی به شهر فاو می رفتند و روزها در آن جا می ماندند تا بتوانند منطقه را به طور کامل شناسایی کنند. نیروهای دیگرمان هم شرایط سختی داشتند. در برخی از شب های سرد زمستان، بچه ها تا کمر در باتلاق فرو می رفتند.
کد خبر: ۴۰۶۰۳۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۴

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
بار اول که می خواستم برای دوره آموزشی به ستاد بروم، سن و سالت کم است و باید از سپاه نامه بگیری، سپاه هم به من نامه نمی داد، مجبورم شدم شخص دیگری به نام تقی زمانی را معرفی کنم تا برایم نامه بگیرد.
کد خبر: ۴۰۵۶۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۷

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
زمان اعزام، دانش آموز سال اول دبیرستان شهید مفتح روستای جلین بودم، این مدرسه تازه تأسیس شده بود و 45 دانش آموز داشت و اگر تعداد بچه ها به 35 نفر می رسید، مدرسه تعطیل می شد. بچه ها در رشته های انسانی و تجربی در دو کلاس بودند. 14 نفر از ما تصمیم گرفتیم برای رفتن به جبهه ثبت نام کنبم.
کد خبر: ۴۰۵۳۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۱

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
ز طریق ارتش آموزش نظامی دیدم، لازم به یادآوری است که پادگان را در زمان انقلاب، من و چندین دیگر از بچه های گرگان و جلین و روستاهای اطراف حفظ کردیم تا این که نوبت به خدمت سربازی خودم رسید. 18 اسفند ماه 1358 به سربازی رفتم. پس از آموزش های مقدماتی، ما را تقسیم کردند و به تهران آمدم. در پادگان لویزان لشکر 21 حمزه کنونی که آن موقع به گارد جاویدان معروف بود، در یگان تکاور بودم.
کد خبر: ۴۰۵۱۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۷

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
خداوند این طور خواست که در آن لحظه در صحنه عملیات اتفاق افتاد، پیش روی و پس روی که بود، بعضی جاها یادم می آید که از خاکریزهای بریده بریده یا مثلثی رد شدیم و داشتیم به قرارگاه زرهی دشمن می رسیدم که این قرارگاه در عملیات کربلای 5، مرحله 3 سقوط کرد. به آن جا که رسیدیم
کد خبر: ۴۰۴۸۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۰

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
من از سال 58 عضو بسیج پایگاه امامرضا شدم و اولین بار 22 سالم بود که در سال 59 از بسیج به جبهه اعزام شدم. در همان بدو تأسیس بسیج، قبل از این که جنگ آغاز شود، ما در پایگاه شصت کلا آموزش نظامی دیدیم. در همان سال 58، به کوه های چهارباغ کردستان رفتیم که در آن جا کمین و ضدکمین را تمرین می کردیم
کد خبر: ۴۰۴۵۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۶

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
در آن سال ها، گهگاه مرخصی های کوتاه مدتی می گرفتیم و به داخل شهر مریوان می آمدیم. نمی شد انسان عادی را از ضد انقلاب تشخیص داد، امنیت به هیچ عنوان وجود نداشت. آن ها مسلح بودند و هر آن امکان حمله آن ها به رزمندگان وجود داشت.
کد خبر: ۴۰۴۵۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۵

ماه مبارک رمضان فرا رسیده بود. به جز عده‌ معدودی که سخت مریض بودند، همه روزه می‌گرفتند. بچه‌ها تمام شب را به دعا و مناجات می‌پرداختند. شب زنده‌داری‌های ماه مبارک، اجر ویژه‌ای هم داشت و آن شانس بیرون رفتن از آسایشگاه بود.
کد خبر: ۴۰۴۵۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۴

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
روز آغازین جنگ در 31 شهریور 59 به خاطر دارم که در سالن کشتی سیدین در خیابان شیرکش مشغول کشتی فرنگی بودیم که از طریق رادیو شنیدیم که فروردگاه مهرآباد تهران بمباران شده است.
کد خبر: ۴۰۴۳۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۳

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
در زمان آغاز جنگ، 22 ساله و به عنوان دبیر هنرستان در آموزش و پرورش مشغول به کار بودم. در عملیات های والفجر مقدماتی، والفجر 8 حضور داشتم. 4 ماه هم در لبنان بودم
کد خبر: ۴۰۴۲۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۱

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
در شروع جنگ 21 ساله بودم. ما چون در شروع انقلاب در اوان جوانی بودیم، طبیعتاً با جریان انقلاب وارد فضای سیاسی – اجتماعی جامعه شدیم و بعد از انقلاب به عنوان یکی از اعضای کمیته موقت بودم و مسئولیت آن با آیت الله نورمفیدی بود.
کد خبر: ۴۰۴۰۴۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۱۷

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
فاو یک شبه جزیره بود که در جنوبی ترین نقطه عراق قرار داشت و تنها راه دسترسی عراق به آب های آزاد جهان در این نقطه بود. وقتی فاو را تصرف کردیم، دست عراقی ها از دریا کاملاً قطع شد. صادرات مهم عراق از این نقطه صورت می گرفت؛ نفت، نمک، صادرات حنا و ... . این شهر دو بندر مهم هم داشت که کل امکانات دریایی عراق در این نقطه قرار داشت.
کد خبر: ۴۰۳۵۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۰۸