آرزوی اعزام به جبهه نبرد حق عليه باطل داشت
به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید علی عبدلیزاده بيست و هفتم تير 1335، در روستاي خورگو از توابع شهرستان بندرعباس چشم به جهان گشود. پدرش غلام و مادرش راضيه نام داشت. دانشجوی دوره كارشناسي در رشته عمران و معلم بود. هجدهم بهمن 1360، در بندرعباس مورد سوءقصد گروههاي ضدانقلاب قرار گرفت و بر اثر اصابت گلوله به سر، پهلو و پا، شهيد شد. پيكر وي را در گلزار شهداي همان شهرستان به خاك سپردند.
زندگینامه به جا مانده از این شهید بزرگوار برای علاقمندان منتشر شد:
شهيد علي عبدليزاده در سال 1335 برابر با 13 رجب مصادف با سالروز ولادت با سعادت اميرالمومنين علي عليه السلام در روستاي خورگو بندرعباس ديده به جهان كشود و اولين مدرسهاش دامن پر مهر و محبت مادرش بود كه در اين مدرسه مقدس تربيت و رشد اسلامي يافت و با توجه با اينكه در يك خانواده مذهبي تولد يافته بود توانست با اسلام آشنا شود و پس از سپري نمودن دوران كودكي به دبستان و سپس به دبيرستان راه يافت.
در مدت تحصيلات دبيرستان، شهيد علي عبدليزاده توسط برادرش در جريان مطالعه كتابهاي اسلامي و سياسي و مبارزات امام خميني قرار گرفت و ارتباط خود را با روحانيت مبارز متعهد مستحكم نمود سالهاي آخر تحصيلي شهيد مصادف با اوج گيري مبارزات امت حزب الله بود كه ايشان هم دوشادوش امت شهيد پرور بندرعباس در حد توان خود نقش بسزائي داشت و در اغلب راهپيمائيها و تظاهرات و اعتصابات بر عليه رژيم ستم شاهي نقش فعالي داشت و در تكثير و پخش اعلاميههاي مبارز همچون شهيد حسن ذاكري همكاري فعالي مينمود و در ايامی كه اختناق و فساد رژيم پهلوي در سركوبي ملت ايران به اوج نرسيده بود و زمانيكه روحانيت مبارز در افشاي ماهيت رژيم شاهنشاهي به افشاگري پرداختند.
شهيد بعد از مراسم و پايان جلسات روحانيون مبارز و افشاگر را از چنگال دژخيمان ساواك فراري ميداد و آنان را اختفا مينمود كه اينگونه فعاليتها بعد از شهادتش بوسيله دوستانش معلوم گرديد و خود هيچوقت اينگونه مسائل را ابراز نميكرد بعد از پيروزي انقلاب اسلامي شهيد در جهت حراست از دستاوردهاي انقلاب اسلامي در كميته انقلاب اسلامي به پاسداري مشغول شد تا اينكه دانشگاهها شروع به فعاليت نمود و در رشته راه و ساختمان در مدرسه عالي زاهدان به تحصيل پرداخت و در اين راه از تنهائي سود جسته به سازندگي تزكيه و خودسازي پرداخت كه اين تغيير رويه و تعبدش بعد از بازگشتش از زاهدان در روحيه و رفتارش كاملا آشكار بود.
پس از تعطيلي دانشگاهها به امر امام خميني و دستور ايجاد انقلاب فرهنگي شهيد عبدلي زاده به ديار خود بندرعباس بازگشت و فعاليت فرهنگي خود را با ايجاد نمايشگاه كتاب و نوار و عكس ادامه داد تا اينكه بوسيله برادران آموزش و پرورش دعوت به همكاري گرديد و با علاقه خاصي از اين دعوت استقبال نمود و در روستاي سرخون به شغل دبير راهنمائي مشغول گرديد زماني كه معلم شهيد علي عبدليزاده وارد روستاي سرخون گرديد مواجه شد با تبليغات شديد گروهكهاي ضد انقلاب در سطح روستا و مدارس و از اين موضوع سخت ناراحت گرديد كه چگونه اين عوامل خود فروخته افكار فرزندان اين روستائيان عزيز را آلوده مينمايد. شهيد با اين جو ضد اسلامي مشغول فعاليت خود گرديد شهيد ميگفت در آن لحظات با آن وضع موجود خود استمداد طلبيدم كه خدايا من براي خدمت به اسلام و براي مردم محروم به اينجا آمدهام كمكم كن و در اين راه خداوند هم به بندهاش پاسخ داد و در اندك زماني كوتاه به كمك عدهاي از دوستانش در بندرعباس بساط اين عوامل خود فروخته و نادان و تهي مغز در آن روستاي محروم برچيدند و وقتي گروهكهاي آمريكائي و سر سپرده ديدند كه اين گونه شهيد به فعاليت ادامه ميدهد كينهاش به دل سياه خود گرفتند و مرتبا به اذيت و آزارش پرداختند ابتدا خواستند كه شخصيت او را ترور كنند بر عليه اش اعلاميه پخش كردند و بر در و ديوار شعار نوشتند تهمتش زدند نيمههاي شب به خانهاش حمله ور شدند كه او را از بين ببرند موفق نشدند.
مختصر لوازمي كه داشت به غارت بردند ولي شهيد عبدليزاده هر روز مصممتر و پر صلابت تر به راهش ادامه ميداد و لحظهاي از حركت باز نميايستاد و در اين ميان از تزكيه و خود سازي غافل نبود ضمن اينكه مبارزات عقيدتي داشت خود را نيز فراموش نميكرد و به عبادت مرتبا مشغول ميگرديد. شبها در اتاق خود تنهاي تنها مينشست در دل شب با خداي خود راز و نياز ميكرد و نماز شب خود را ترك نميكرد يكي از همكاران ميگفت شهيد عبدليزاده اين نبود كه شما ظاهرش ميديديد، او اعمال و رفتاري داشت كه شايد كمتر كسي بداند تعهد و زهد و پاكيش به حدي بود كه قابل وصف نبود در دل شب از خواب بيدار ميشد و به نماز ميايستاد و مدتها به راز و نياز ميپرداخت اغلب دعاهاي توسل و كميل را ميخواند و به محرومين و مستضعفين و بيچارگان رسيدگي ميكرد و بعد از شهادتش معلوم گرديد كه ايشان با حقوق ناچيزي كه از آموزش و پرورش ميگرفت مخارج دو خانواده يتيم و بي سرپرست را عهده دار بود، شهيد علي همچون مولاي خود علي عليه السلام رهبان به فيل واسد به نهار شبها زاهد و متعهد و روزها چون شير در بيشه نبرد با كفار و الحاد و جهل شهيد علي عبدليزاده 7 ماه قبل از شهادتش آرزوي اعزام به جبهه نبرد حق عليه باطل داشت با تمام فعاليتي كه كرد موفق نگرديد و به توصيه يكي از برادران آموزش و پرورش كه ميگفت جبهه شما همان فعاليت فرهنگي ميباشد از رفتن به جبهه منصرف گرديد كه به جبهه نرفت ولي آرزوي شهادت و به لقاء الله رسيدن ملت آرزويش بود و در وصيتنامه كه وي به جاي مانده است و به مادرش گفته مادر اگر من شهيد شدم گريه و زاري نكنيد شيون نكنيد همچون مادر شهيد دقت با استقامت باش تا اينكه سر انجام در تاريخ 1360/11/18 در اولين هفته مراسم هفته وحدت بود در غروب جمعه شب به دست شقي ترين افراد زمان خود ترور شد.