روایتی از ایثار و همدلی یک سرباز وظیفه
به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید «هادی اسکانیزاده» شانزدهم ارديبهشت 1336، در شهرستان آبادان چشم به جهان گشود. پدرش اسحاق، كارمند بود و مادرش مريم (فوت1356) نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان سرباز ژاندارمری در جبهه حضور يافت. بيست و نهم آبان 1359، در شلمچه بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. مدفن او در زادگاهش واقع است.
روایتی از ایثار و همدلی یک سرباز وظیفه
پسرم سرباز وظیفه بود، رفتار بسیار خوبی داشت، با افراد فقیر نشست و برخاست داشت و به آنان کمک میکرد.
به یاد دارم که در یکی از روزها باران شدیدی باریده بود و سبب جاری شدن سیل و خرابی شده بود، موقع ناهار بود و در کنار سفره نشسته بودیم که هادی وارد خانه شد، به او گفتم بیا سر سفره غذا بخور، شهید در پاسخ گفت: چطور ما غذا بخوریم در حالی که سیل زدگان غذایی ندارند. به او گفتم که دولت کمکشان میکند اما ایشان گفت؛ پس تکلیف ما چه میشود؟
سربازیِ هادی، مصادف با دوران جنگ و دفاع مقدس بود، محل خدمتش پادگانی در نزدیکی منزل ما بود، روزها در پادگان بود و شبها به منزل برمیگشت.
وی با کمک دوستانش در پشت خانه، سنگری را به حالت گودال ساخته بودند. روزی به اتفاق دوستش به منزل آمدند به آنها توصیه کردم جای دوری نروند که جنگ است. شهید گفت مقداری پول میخواهم، هنوز حقوقم را نگرفتهام. مقداری پول به او دادم، موقع رفتن به من گفت؛ بچهها را بردارید و از اینجا بروید که دشمن دارد نزدیک میشود. بعد از اینکه صحبتش تمام شد رفت. بعد از چند وقت که برگشت، کلاهی بر سر داشت، به او گفتم این کلاه مال کیست؟ شهید گفت؛ این ساعتی که بر دست دارم و کلاهی که بر سرم است مال دوستم است که به شهادت رسیده است.
قبل از شهادتش به من گفت؛ اگر شهید شدم مرا بالای سر مادرم دفن کنید و شما به گچساران بروید تا به اسارت دشمن درنیایید، به او گفتم پس خودت چی؟ گفت؛ اگر ما هم بیاییم پس چه کسی از دین و ناموسمان دفاع کند؟ اگر ما نباشیم پس چه کسی از کشور دفاع میکند؟
به او گفتم؛ برو به امان خدا.
(به نقل از پدر شهید، اسحاق اسکانیزاده)