فرشته بصیر دختر شهید بصیر میگوید:مادر بزرگم همیشه دعا می کرد که یا امام زمان (عج) آن تیری که قرار است به پسرم من برخورد کند نباید بخورد و واقعا تیر نمی خورد، حاجی همیشه یک تیر از گوشهای از بدنش می گذشت یا لباس هایش سوراخ می شد.
همرزم شهید سردار سرلشگر حاج «حسین بصیر» میگوید: «سال ۱۳۶۴ در مازندران و فریدونکنار شایع شد که حاج بصیر به شهادت رسید. مطرح شدن این موضوع در صبحگاه سپاه مازندران به این شایعه قوت بخشید اما بسیجیان فریدونکنار در یک شب که برای اقامه نماز مغرب و عشا به مسجد جامع شهر رفته بودند با خبر شدند که حاجی به فریدونکنار آمده است.»
برادر شهید «علی اکبر احمدپور» میگوید: «چون قد کوتاهی داشت او را در عملیات شرکت نمیدادند، شهید و یکی از دوستانش زیر پتو در ماشین تویوتا مخفی شدند.»
مادر شهید «مجتبی ثقفی» میگوید: «زمانی که جنازه اش را ندیده بودم. بعد از یک سال خواب دیدم که جعبهای را آوردند و گفتند این جنازه مجتبی است و آن را باز کردند که دیدم مجتبی بلند شد گفت مادر چرا این قدر ناراحتی میکنی من که سالم هستم و من شروع کردم به صدا کردن پدر مجتبی گفت؛ بلند شو مجتبی آمده که دیدم او را در خواب دیدهام.»
مادر شهید «رضا شاکری» میگوید: «آخرین باری که داشت به جبهه میرفت، آمد منزل ما، پدرش نبود مرا با حوض حیاط دوش گرفت و تا ایوان خانه برد و گفت: مادر جان زحمت شیر دادن تو فراموشم نمیشود.»
مادر شهید «سید کمال حسینیان» میگوید: «رفتار ایشان نسبت به پدر و مادر بسیار خوب و مهربان و نسبت به ما دلسوز بود. شهید همیشه میگفت: «نسبت به دیگران خوب رفتار کنید که دیگران با فرزندانتان خوب رفتار کنند.»