شهدای نهاوند - صفحه 6

شهدای نهاوند
زندگینامه پاسدار شهید "محمد مولوی"

برای دفاع از کشور، لباس پاسداری به تن کرد

پاسدار شهید "محمد مولوی"، پس از پیروزی انقلاب به نهاد نوپای بسیج مستضعفین پیوست و در سال‌های دفاع مقدس به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران درآمد و ملبس به لباس سبز پاسداری راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شد تا از مرزهای ایران در برابر تهاجم وحشیانه رژیم بعث عراق دفاع نماید.
وصیتنامه بسیجی شهید "محمد حسن ترکمان"

کسي که راهش راه حسين(ع) باشد، شايسته درگاه خداست

شهید "محمد حسن ترکمان": کسي که هدفش قرآن و مکتبش اسلام و راهش راه حسين(ع) باشد فردي لايق و شايسته براي وطنش و شايسته درگاه خداست، خواه کارمند باشد يا کشاورز یا رزمنده باشد يا بسيجي، تماما و کمالا در اختيار مکتب اسلام و قران قرار مي گيرد و در مکتب اسلام آداب هنرجويي را به اتمام مي رساند. جبهه دانشگاه است و هر کس از تعلقات خود دست بکشد توفيق شرکت در کنکور اين دانشگاه را نصيب خود مي کند. در اين راه بايد عمل در کار باشد.
زندگینامه بسیجی شهید "محمد حسن ترکمان"

مرغ جانش در هوای ملکوت بود و تاب ماندن نداشت

شهید "محمد حسن ترکمان" در سال های انقلاب با دست های کوچک و کودکانه خود اما با همتی عالی و عزمی راسخ در مبارزات علیه حکومت طاغوت شرکت کرد و پس از اخذ مدرک دیپلم در رشته عمران و حضور فعال در جبهه علم و دانش، بار دیگر احساس تکلیف کرد و به عنوان بسیجی داوطلب روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد.
وصيتنامه سرباز شهید "على گودرزى"

هدف ما همان كلمه اول است كه در اول انقلاب تا به حال تكرارش كرده ايم يعنى الله

شهید "على گودرزى": امروز كفار آمريكا و عراق به دختران و خواهران شش ساله ما هجوم آورده و پس از سپرى شدن مدتى در بيمارستان آنها را به شهادت مى رسانند پس نبايد ساكت بود بلكه دندانها را روى هم فشار داده و تا آخرين نفس پيشرفت كنيم و كشته بشويم که سرانجام پيروزيم. هدف ما همان كلمه اول است كه در اول انقلاب تا به حال تكرارش كرده ايم يعنى (الله).
زندگینامه سرباز شهید "علی گودرزی"

دغدغه اش حفظ اسلام و انقلاب بود

شهید "علی گودرزی"، پس از پیروزی انقلاب و با آغاز سال های دفاع مقدس بنا بر وظیفه شرعی و قانونی به عنوان سرباز به ارتش جمهوری اسلامی ایران پیوست و راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شد تا از مرزهای ایران در برابر تهاجم وحشیانه رژیم بعث عراق دفاع نماید.
وصیتنامه بسیجی شهید حسن ترکاشوند

پیروی از شهدا با شعار نمی شود؛ این راه مرد میدان می خواهد

شهید حسن ترکاشوند: من احساس کردم که باید در این راه قدم نهاد و به شهدا پیوست و راه شهدا را با شعار نمیشود عمل کرد. بلکه باید برخواست و آن را در میدان جنگ عملی کرد تا به دشمن کافر ثابت کنیم که ما هرگز دست از امام عزیز بر نخواهیم داشت و پرچم اسلام را تا پیروزی نهایی بر دست خواهیم گرفت تا ان شاء الله آن را بر کاخهای استکبار جهانی بخصوص کاخ صدام عفلقی به اهتزاز درآوریم.
زندگینامه بسیجی شهید حسن ترکاشوند

همچون مجاهدی بصیر، ایثار را سرلوحه خویش قرار داده بود

شهید حسن ترکاشوند، در مبازات انقلاب حضور فعال داشت؛ به عنوان نیروی فعال بسیجی در خدمت خانواده های محروم بود؛ فرزندی شایسته برای پدر و مادر و همسری مهربان برای خانواده اش بود و دلاورانه در جبهه های نبرد حق علیه باطل رشادت و پایمردی از خود نشان داد.
وصیتنامه شهید علی اصغر جامه بزرگ

چه معامله ای از این بهتر که خون بدهی و خونبهایت خدا باشد

شهید علی اصغر جامه بزرگ: چه معامله ای از این بهتر که خون بدهی و خونبهایت خدا باشد تا از آتش دوزخ رهایی یابی و فشار قبر نداشته باشی، در بهشت و در نعمتهای الهی غوطه ور باشی و همچنین با رسول الله و ائمه ی اطهار باشی و خداوند از سر تقصیراتت بگذرد و بتوانی دیگران را شفاعت کنی و نزد پروردگارت روزی بخوری. مگر این مقام را به غیر از راه شهادت میتوانی کسب کنی.
زندگینامه شهید علی اصغر جامه بزرگ

ملبس به لباس سبز پاسداری روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد

شهید علی اصغر جامه بزرگ با آغاز سال های دفاع مقدس لباس رزم به تن کرد و ضمن پیوستن به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران، روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد.
مصاحبه با خانواده شهید غلامرضا قیاسی

فیلم/ مادر شهید قیاسی: خدایا این فرزند شهیدم را از من قبول کن

غلامرضا(حسین) از همان کودکی اخلاق عجیبی داشت. بچه که بود جیب هایش را پر از شکلات می کرد و به بچه های یتیم محله می داد و میگفت ما بابا داریم ولی آنها ندارند. برای رفتن به جبهه لحظه شماری می کرد. دو سال و چند ماه در مناطق مختلف عملیاتی بود و با تمام توان در راه اسلام و انقلاب و برای سربلندی وطن جنگید.
وصيتنامه پاسدار شهید طهماسب وندالوند

شهادت ما براى آنها چقدر گران تمام مى شود

شهادت ما براى آنها چقدر گران تمام مى شود و مسلما امام و ملت سكوت نمى كنند و اين ضد انقلابى ها را نابود مى كنند زيرا اين خون حسين است كه مى جوشد و خون همه ما را به جوش مى آورد.
زندگینامه پاسدار شهید طهماسب وندالوند

اولین شهید شهرستان نهاوند که بی سر به پابوس یار رفت

حضور در نماز جماعت و کسب فیض از محضر پدر، در کنار حضور در هیات های حسینی و مراسم های مذهبی، از او جوانی مذهبی و معتقد ساخت تا آنجا که با توسل به سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) به آرزوی دیرینش یعنی شهادت نائل آمد.
روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت سیزدهم

باز هم شهدای گروه ابوذر به دادش رسیدند

در آنجا پزشک مخصوص هر چند ساعت می آمد و خونش را آزمایش می کرد. حال پدر بسیار وخیم بود و گاهی بیهوش میشد و گاهی به هوش می آمد. غلظت خونش وضعیت عادی نداشت و این از همه بیشتر دکتر را نگران کرده بود.
روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت دوازدهم

من فقط می گویم یا امام حسین(ع)

گفتم: بابا من نمی خوانم. شما احتیاج به روضه ندارید. از این به بعد هر وقت خواستم شما گریه کنید فقط می گویم امام حسین(ع).
روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت یازدهم

همان اول ماه حقوقش تمام می شد

اصلا اول ماه خیلی ها میدانستند که پدر قرار است حقوق بگیرد و می آمدند. به خیلی از خانواده ها کمک می کرد. بی جهت نبود که همه می گفتند که او پدر ما هم هست، فقط پدر شما نیست
روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت دهم

هیچ کس بجز حاج آقا طالبیان متوجه سجده واجب سوره نشد

صوت زیبای قاری در فضای با طراوت حیاط پیچیده بود. همه دیدند حاج آقا طالبیان همان جایی که درست زیر پایش چاله ای آب جمع شده بود به سجده افتاد. هیچ کس جز حاجی به این مسئله توجه نکرده بود که آیه ای را که قاری می خواند سجده واجب دارد.
روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت نهم

مسافرکشی با پیکان زوار در رفته

یک روز گفتم: باباجان تو پدر این پیکان را درآوردی و خرابش کردی. گفت: محمدحسین جان عیبی ندارد. مال دنیا است و ارزش غصه خوردن را ندارد.
روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت هشتم

تمام دغدغه اش توجه ما به نماز بود

بعد از سلام و احوال پرسی، می گفت: محمدحسین چه کار می کنی؟ بابا! نمازت را می خوانی؟ پسرم! نکند نماز را سبک بشماری.
روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت هفتم

ای بابا، داشتید خفه ام می کردید که

گفت که بیاوریدم پایین. آوردنش پایین و گفتند که خوب چه می‌خواهی بگویی؟ گفت: ای بابا داشتید خفه ام می کردید که. صدای خنده همه آن کتک خورده ها و مامورها در ماشین پیچیده بود.
روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت ششم

امید به پایان روزهای سخت زندان

از شدت درد بیهوش شدم، وقتی به هوش آمدم چشم هایم را در اتاقی تنگ و تاریک باز کردم. در حال دعا و نیایش به خواب رفتم. پدرم را در خواب دیدم. مرا در آغوش کشید و گفت: پسرم مقاومت کن این دوره هم با همه سختی هایش می گذرد.
طراحی و تولید: ایران سامانه