خاطره از شهید جهادگر؛
خاطره ای از شهید جهادگر «حسین درگویی» از زبانش برادرش به مناسبت هفته جهاد سازندگی منتشر میشود.
کد خبر: ۵۵۶۱۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۸
همرزم شهید «محمد نقاش» میگوید: به طرف ایشان رفتم گفتم بیا برویم اما در جواب گفت من نمیآیم من با تعجب گفتم: «همهی گردانها تسویه حساب نمودند شما کجا میخواهید بمانید؟ بیا برویم بعد از ماه رمضان برمیگردیم.» باز پاسخ منفی داد و گفت: قرار است از کسانی که میمانند یک گردان به نام گردان حمزه تشکیل دهند و من به آن جا میروم.
کد خبر: ۵۵۶۱۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۸
خواهر شهید عسگری میگوید: به دلیل سن کم ایشان نمیتوانست در جبهه حضور پیدا کند و با سعی و تلاش و سماجتهای فراوان توانست به نحوی برادران پایگاه را راضی کند تا اسم ایشان را برای حضور در جبهه بنویسند و بالاخره ثبت نام شد و پس از چندماه که در گهرباران ساری آموزش دید، اعزام شد.
کد خبر: ۵۵۶۰۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۵
برادر شهید بزرگی میگوید: بسیار به امام و ولایت معتقد بود، ولایت پذیریاش همین بس که فرمودند جبههها را خالی نکنید. او به عنوان بسیجی به جبهه رفت خیلیها به او گفتند لباس پاسداری بپوشد اما او قبول نکرد. میگفت: امام فرمودند بسیجی باشیم.
کد خبر: ۵۵۵۹۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۳
خواهر شهید «ناصر تفضلی» نقل میکند: «نسبت به حقالناس خیلی حساس بود. دقت میکرد کسی از او ناراحت نشود. یادم است هر وقت که وارد کوچه میشد، موتورش را خاموش میکرد که مبادا صدایش مزاحم همسایهها شود.»
کد خبر: ۵۵۵۹۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۳
مادر شهید ابراهیمی میگوید: او را به حوزه علمیه مشهد فرستادیم تا هوای جبهه رفتن از سرش بیفتد اما دیدیم که او از همان حوزه به جبهه اعزام شد به ما میگفت: قبل از اینکه جبهه به ما محتاج باشد، ما به جبهه محتاج هستیم.
کد خبر: ۵۵۵۸۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۲
مادر شهید میگوید: در تماسهایی که با من داشت میگفتم؛ مادر جان آن جا خطرناک است. سرت را میبُرند گفت: در راه خدا سر برود، پا برود، جان برود و هر چه که برود زیبا است.
کد خبر: ۵۵۵۸۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۱
برادر شهید «حسن علی» میگوید: از کارش هم ناراحت بودم، هم خوشحال. ناراحت از این که اگر گیر بیفتد، معلوم نیست ساواک چه بلایی سرشان بیاورد، خوشحال از این که برادرم پیرو خط ولایت و رهبری انقلاب بود.
کد خبر: ۵۵۵۸۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۱
مادر شهید میگوید: مادر روزی میرسد که شما هم مادر شهید شوید و مردم همین حرفها را به شما میزنند. من گفتم این حرفها را نزن من طاقت ندارم، اما او میگفت: خلاصه شما هم روزی مادر شهید میشوی.
کد خبر: ۵۵۵۷۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۰
قسمت نخست خاطرات شهید «شاهرخ قندالی»
دوست و همرزم شهید «شاهرخ قندالی» نقل میکند: «متوجه چیزی شدم و گفتم: شاهرخ! پلاکت کو؟ نیمنگاهی به من کرد و گفت: میخوای چکار؟ گفتم: اون پلاکها برای شناساییان. در حالی که میخندید، گفت: دوست دارم گمنام باشم و صورتش را با چفیه پوشاند.»
کد خبر: ۵۵۵۶۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۰
پدر شهید میگوید: زمانی که میخواست به جبهه برود به او گفتم بمان و نرو میخواهیم برایت زن بگیریم و او در جواب گفت: این کجا و آن کجا. من تشنهی حفظ دین هستم و شما تشنهی عروسی من. تا جنگ تمام نشود ازدواج نمیکنم حتی اگر ۲۰ سال طول بکشد.
کد خبر: ۵۵۵۵۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۷
سید تقی برادر شهید میگوید: با عشق و علاقهی زیاد با بسیج، سپاه و جهاد همکاری میکرد. آرزوی شهادت در سر داشت از این رو با خانوادههای شهدا ارتباط نزدیکی داشت و به کارهای آنان رسیدگی و خدمت میکرد و نهایتاً این عشق او را به سمت خود کشاند تا به مقصود خود برسد.
کد خبر: ۵۵۵۵۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۶
همسر شهید میگوید: صادق اهل این دنیا نبود، او بسیار ساده زیست بود و همیشه تاکید میکرد که انسان باید به اندازه خودش، همه چیز را داشته باشد.
کد خبر: ۵۵۵۴۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۶
علی محمد فاضل (دوست شهید) میگوید: یک از ویژگیهای بارز شهید این بود که همیشه سعی میکرد اول خودش به کوچکترها سلام کند، نمیگذاشت کسی اول به او سلام کند.
کد خبر: ۵۵۵۴۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۵
همرزم و دوست شهید میگوید: وقتش را همیشه به خواندن دعای توسل و خواندن قرآن و دعا اختصاص میداد، وقتی ما سرگرم حرف زدن و کارهای دیگر بودیم او با ما همراهی نمیکرد و وقتش را به کارهای بیهوده نمیگذراند. نماز شبش ترک نمیشد به روحانیت و امام بسیار علاقه داشت.
کد خبر: ۵۵۵۴۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۵
خواهر شهید- فاطمه زهرا میگوید: یک روز ناگهانی متوجه شدیم که مهدی نیست. مادرم نگران شد، به سمت مسجد جامع رفت دید که شهید توی مسجد بود و آمد بیرون. مادرم گفت: تو اینجا چکار میکنی؟ مهدی هم گفت: تیراندازی شد و من هم رفتم داخل مسجد پشت در مخفی شدم گلوله به در خورد و از کنارم رد شد اگر یک مقدار این طرفتر میخورد، خورده بود به من.
کد خبر: ۵۵۵۴۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۴
همسر شهید میگوید: صداقت، پاکدامنی، مهربانی، تواضع و فروتنی از ویژگی بارزش بود، زندگی ساده و به دور از تجملات داشت و در برابر مشکلات بسیار صبور بود.
کد خبر: ۵۵۵۴۴۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۴
خواهر شهید میگوید: شهید موقع آمدن به منزل توسط کوملهها دستگیر شدند و مورد شکنجه قرار گرفت، بعد از شکنجه دادن او را زیر برگهای درخت مخفی کردند و بعد از ۳ ماه جسد شهید توسط پارس سگ چوپانی که گلهاش را برای چرا به آن قسمت برده بود پیدا شد.
کد خبر: ۵۵۵۳۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۲
عسگری محسن پور برادر شهید میگوید: شهید به من دلداری داد و گفت؛ داداش زودتر فرم را امضا کن که اگر اجازه ندهی به چشم دیگرم لطمه میخورد. با یک چشم هم میتوانم به جبهه بروم.
کد خبر: ۵۵۵۳۳۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۱
مادر شهید میگوید: خانمش خواب نما شد و در خواب شهید به ایشان گفت: تو که میگویی چرا رفت و شهید شد، همان روز سرنوشت من این بود. تو دوست داشتی من در بستر بمیرم؛ سرنوشت من این بود که گلوله به گلویم بخورد.
کد خبر: ۵۵۵۳۳۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۱۱