خاطره - صفحه 15

آخرین اخبار:
خاطره

چهره‌ی نورانی شهید اعرافی

همکلاسی دوران دانشجویی شهید اعرافی می‌گوید: محمدتقی با دلایلی محکم و استناد به قرآن، چنان از اسلام دفاع کرد که استاد ما هم مجاب شد. همه به طرف صدا برگشتند و من اولین بار چهره‌ی نورانی شهید اعرافی را دیدم.
ولادت حضرت معصومه (س) و روز دختر گرامی باد

فهیمه دل مرا هم با خود برد

مادر شهید «فهیمه سیاری» می‌گوید: در آخرین دیدارمان وقتی دید نگرانم، دوباره خم شد و صورتم را بوسید و گفت: «نگران نباش مامان جان، تنها که نیستم. با فتاحی زاده می‌رویم؛ دو تا دختر دانشجو هم هستند.» خداحافظی کرد و رفت و با هر قدمش دل مرا هم با خود برد.

آسمان سال‌هاست دلتنگ اکبر است

یکی از دوستان خلبان «شهید اکبر بیگدلی» می‌گوید: گاهی اوقات می‌شد که او روزهای متوالی را در پرواز بسر می‌برد و یکبار به مدت 17 روز در قاره‌های مختلف جهان پرواز می‌کرد.

عطری که از «ابوالفضل» جا ماند

دختر عمومی شهید «ابوالفضل خدامرادی وطن» می گوید: عطر که شهید هدیه داد حالا هم که سال‌های زیادی از آن زمان می‌گذرد در جمع قشنگ‌ترین لوازم ما و همیشه در امن‌ترین جا نگهداری می‌شود.

پسری که لباس خادمی پدر را پوشید

«محمد رجایی فر» پسر شهید مدافع حرم «حسن رجایی فر» می‌گویید: او به جای پدر در هفت تپه حضور دارد، لباس خادمی پدر را پوشید تا بگوید اگر پدر نیست پسر هست و راه پدر شهیدش ادامه دارد.
یاد و خاطر شهدای کارگر گرامی باد

یک اشاره از محمد

مادر شهید «محمد اسدی» یکی از شهدای کارگر معزز استان زنجان می‌گوید: در خواب دیدم که محمد اشاره‌ای به من می‌کند و آن لحظه متوجه شدم از شرایط سختی نجات پیدا کردم.
یاد و خاطر شهدای کارگر گرامی باد

خاطره ‌ای از شهید نظامعلی افشاری/ چند قطعه عکس

همسر شهید نظامعلی افشاری از شهادت همسر خود می‌گوید: فرزند ما می‌دانست که پدرش را برای آخرین بار می‌بیند. او در واقع بعد از شهادت دیگر بابا نداشت و فقط از بابایش چند قطعه عکس برایش باقی ماند.

«اکبر ایزدپناه» در راه تبیین آرمان و اهداف شهدا به شهادت رسید

شهید اکبر ایزدپناه از شهدای استان کردستان است که سال ۱۳۶۱ در شهر دلبران به دنیا آمد و پس از سال‌ها مجاهدت حین درگیری با ضد انقلاب در ارتفاعات مرزی شهرستان مریوان به شهادت رسید.

نغمه «اَللّهُمَّ فُکَّ کُلَّ اَسیرٍ» با دلهای شکسته در ماه رمضان

حاج آقا اله مراد فرح‌افزا از روحانیون استان ایلام است، وی در ذکر خاطره ‌ای از ماه رمضان در اسارت می‌گوید: اسرای ما ۸ سال تمام قصد غربت کردند و با دست‌های دردمند و دل‌های شکسته شان نغمه «اَللّهُمَّ فُکَّ کُلَّ اَسیرٍ» را مرور می‌کردند.
روایت اسرای مفقود‌الاثر ؛

سناریوی ساختگی فرار

روحانی گرانقدر «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز استان ایلام در بیان خاطره ‌ای از دوران اسارت می‌گوید: شاید به جرأت می‌توان گفت عظیم‌ترین و نفوذناپذیر‌ترین موانع و حصار‌های طول تاریخ جنگ‌های دنیا در بین اردوگاه‌های اسرا در اردوگاه یازده تکریت ایجاد شده بود. اما وقتی که پایِ بهانه و یک سناریوی ساختگی فرار در میان باشد دیگر جای استدلال و اینجور چیز‌ها نیست ... این خاطره دوران اسارت را در ادامه بخوانید.

زندگینامه شهید فرضعلی صیدمحمدی

شهید «فرضعلی صید محمدی» از شهدای جنگ تحمیلی است که دی ماه 1363 در منطقه تازه آباد بوکان در حین مأموریت به درجه رفیع شهادت نایل آمد. خواهر گرامی شهید می‌گوید: برادرم آخرین لحظه دیدار به مادرم گفت؛ اگر شهید شدم و خبر شهادتم را شنیدی، شیرینی بده و شاد باشین. من فرزند ایرانم و باید بروم و جانم را فدای اسلام کنم.

حجاب فقط مخصوص زن نیست بلکه برای مرد هم هست

«سید مرتضی جمالی» برادر شهید «سید مصطفی جمالی» می‌گوید: یادم می‌آید زمانی که من ۱۰ ساله بودم با زیرپوش، بیرون رفتم. او به من گفت: «حجاب فقط مخصوص زن نیست بلکه برای مرد هم هست.» او ستاره زندگی ما بود که خداوند به ما هدیه داده بود.

«محمود» را جز برای شهادت تربیت نکردیم

«عقیله ملازاده» مادر شهید مدافع حرم «محمود رادمهر» می‌گوید: من و شوهرم، محمود و همه فرزندان را جز برای شهادت تربیت نکردیم.

بوسه‌ی امام بر سر ناصر

شهید «ناصر بهداشت» علاقه زیادی به امام داشت، زمانی که به دیدار خصوصی امام (ره) رفت، امام سر ناصر را بوسید و سخنی زیر گوشش گفت که ناصر آن حرف امام (ره) را به هیچ کس نگفت. ناصر به جبهه عشق می‌ورزید و زمانی بهترین رزمنده در جبهه معرفی شد.
روایت اسرای مفقودالاثر؛

«کسی خلاف نکرده»

طلبه «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز استان ایلام در بیان خاطره ‌ای از دوران اسارت می‌گوید: وقتی در آسایشگاه هفت بودم یک بسیجی معتقد و دلسوز مسئولیت آسایشگاه را به عهده داشت و به هیچ‌وجه حاضر نبود کسی را به بعثی‌ها معرفی کند و هر وقت از او می‌خواستند کسی را به عنوان مخالف لو بدهد، می‌گفت سیدی (قربان) همه ساکتند و کسی خلافی نکرده و هر کی سرش بکارِ خودش هست. آنها پی خلافکار نمی‌گشتند. دنبال عقده‌گشایی و آزاردادن بچه‌ها به هر بهانه‌ای بودند. ادامه این خاطره دوران اسارات را در ادامه بخوانید.
روایت اسرای مفقودالاثر؛

«حواست‌ را جمع کن»

طلبه «محمد سلطانی» از آزادگان استان ایلام در بیان خاطره ‌ای از دوران اسارت می‌گوید: شب‌های طولانیِ زمستان فرصت خوبی بود برای عبادت، وقت فراوان بود و ما هم جز کتک‌خوردن‌های گاه و بیگاه مشغولیت دیگه‌ای نداشتیم. پیش خودم گفتم هر چند روز‌ها اذیت می‌شویم، ولی شب‌ها فرصت خوبی است برای عبادت و نوافل و خواندن نماز قضا؛ لذا شروع کردم خواندن نوافل یومیه. تا اینکه یکی از بچه‌های دلسوز به من گفت هر وقت که نگهبان‌ها رد می‌شوند تو را در حالت نماز می‌ببیند، یک وقت فکر می‌کنند تو طلبه هستی و جانت به خطر می‌افته پس حواست را جمع کن. ادامه این خاطره دوران اسارات را در ادامه بخوانید.
روایت اسرای مفقودالاثر؛

«دست عنایت الهی»

ششم اسفند ماه سال ۶۵، سمبل تحمل و استقامت در برابر مشکلات برای ما اسرای در بند دشمن بود. یکی از عجایب زندگی‌ام که همیشه فکر و ذهنم را به خودش مشغول کرده، قدرت تحمل بچه‌هایی بود که در ضعیف‌ترین وضعیت ممکن از لحاظ جسمی قرار داشتند. در آن روز نه پتو و لباسی و غذایی از آسمان حواله شد و نه سربازی از دشمن هلاک شد، اما همه ما به وضوح دست عنایت و پُرمهر الهی را که مانند چتری بر سرمان کشیده شده بود رو می‌دیدیم. در ادامه این خاطره از آزاده ایلامی بخوانید.
خاطره؛

نامه‌ای که هرگز فراموش نخواهد شد

شهید «عبدالحسین چابک» از شهدای بسیجی استان ایلام است که اسفندماه ۱۳۶۲ در عملیات پیروزمندانه والفجر ۵ جبهه چنگوله به درجه رفیع شهادت نایل آمد. همکلاسی شهید در ذکر خاطره ‌ای از وی می‌گوید: از کوچکی همبازی بودیم، بیشتر روز‌ها با هم بودیم. سریع و فرز بود و همانند اسمش چابک، هیچگاه با اسم کوچک صدایش نمی‌کردیم. تا اینکه یک روز سرکلاس حاضر نشد و فهمیدم که بی‌خبر رفته جبهه و بعد از مدتی نامه‌ای به دستم رسید. نامه را باز کردم نامه چابک بود، نوشته بود خط مقدم چنگوله‌ام. ببخشید به تو نگفتم. بی خبر رفتم و من هرگز این نامه را که یک روز قبل از شهادت به دستم رسید فراموش نخواهم کرد. در ادامه این خاطره تقدیم حضورتان می‌شود.

فضای معنوی جبهه ابراهیم را الهی کرد

شهید «ابراهیم حیدری» که برای پیدا کردن برادرش به جبهه رفته بود، درگیر فضای معنوی جبهه شد و این فضا او را مجذوب و بی‌قرار ماندن در جبهه کرد. ادامه این خاطره زیبا را در نوید شاهد ایلام بخوانید.

مادر من هرگز اسیر این قوم زبون نمی‌شوم

مادر شهید محمدولی گنج خانلو می گوید: به او گفتم؛ محمدجان مواظب خودت باش می ترسم نیروهای ساواک تو را دستگیر کنند و شکنجه ات دهند یا ناخن هایت را بکشند و محمدولی در جواب گفت: «مادر من هرگز اسیر این قوم زبون نمی‌شوم مگر اینکه در جایی بن بست مرا محاصره کنند اما آرزویم شهادت است نه اسارت.»
طراحی و تولید: ایران سامانه