نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره ای از شهید
خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»
فرمانده شهید تعریف می‌کند: «تصمیم گرفتم به عنوان تشویق، گلوله‌ی دیگری به او بدهم و به نوعی ارزشیابی مطلوبی از مهارتش داشته باشم. گلوله‌ی بعدی را هم دقیقاً به هدف زد. دو بار دیگر این کار را تکرار کرد و نشان داد بی‌جهت به او خلیل آرپی‌جی نمی‌گفتند!»
کد خبر: ۵۶۴۲۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۱

خاطره‌‌ای از شهید «بختیار رنجبری کمیز»
همسر شهید تعریف می‌کند: شهید به من گفت «جنگ شده است، می‌خواهم به جبهه بروم و از وطنم دفاع کنم. ممکن است شهید شوم و دیگر برنگردم. مواظب بچه‌هایمان باش»
کد خبر: ۵۶۴۰۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۹

خاطره‌‌ای از شهید «سیداسماعیل موسوی دهویی»
مادر شهید تعریف می‌کند: شهید به من گفت «مادرم اگر من شهید شدم به خاطر من گریه نکن و هر وقت یاد من افتادی به مهتاب نگاه کن».
کد خبر: ۵۶۴۰۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸

هم‌رزم شهید «علی‌اکبر قاسم‌پور» نقل می‌کند: «قرار گذاشتیم نوبتی برویم جبهه. برادر بزرگش شهید شده بود. پدر و مادر پیرش دلشکسته بودند و نیازمند مراقبت. من رفتم جبهه و او ماند. بوی عملیات را که شنید، ساکش را بست و آمد. گفتم: قرارمون این نبود، چرا اومدی؟ گفت: نمی‌خواستم از قافله عقب بمونم.»
کد خبر: ۵۶۳۹۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸

خاطره‌‌ای از شهید «محمد دادی‌زاده»
خواهرزاده شهید تعریف می‌کند: شهید می‌گفت «من باید بروم چون در جبهه وضعیت خیلی به هم ریخته شده است و هم‌رزمانم در آن‌جا مشغول جنگ با صدامیان هستند. وظیفه من است که بازگردم و پا به پای هم‌رزمانم بجنگم و از آب و خاک کشورم دفاع کنم.»
کد خبر: ۵۶۳۸۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۵

خاطره‌‌ای از شهید «محمد زارعی»
برادر شهید تعریف می‌کند: وصیت‌نامه‌اش را که باز کردیم نوشته بود «اگر شهید شدم مرا کنار همان مسجدی که خودم ساختم دفن کنید»، دلمان نیامد بر خلاف گفته‌اش عمل کنیم و او را همان‌جا به دل خاک سپردیم.
کد خبر: ۵۶۳۷۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۴

قسمت دوم خاطرات شهید «سید محمد موسوی»
هم‌رزم شهید «سید محمد موسوی» نقل می‌کند: «شبی متوجه می‌شود که امام عصر(عج) در جلسه فردا شب حضور می‌یابند؛ مجلس دعا برگزار شد. می‌گفت: دعای آن‌شب جلوه دیگری داشت. هم‌چنان منتظر بودم تا آنکه به نام مقدس امام حسن عسکری(ع) رسیدیم.»
کد خبر: ۵۶۳۶۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳

خاطره‌‌ای از شهید «غلامشاه افساء»
پدر شهید تعریف می‌کند: «تا ماشین را دیدیم شتاب گرفتیم، در اثر این شتاب موتور شهید خاموش شد که ناگهان شهید موتور من را گرفت و با سید میرخلیلی فرار کرد. مامورین چون دنبال سید میرخلیلی بودند من را رها کردند و...»
کد خبر: ۵۶۳۶۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳

خاطره‌‌ای از شهید «قنبر کریمی»
پدر شهید تعریف می‌کند: از او پرسیدم که چرا این موقع شب به حرم رفتی؟، شروع به گریه کرد و گفت «دیشب در عالم خواب حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) را دیدم، ایشان به من گفت چرا به حرمم نمی‌آیی، منتظرت هستم. من هم...»
کد خبر: ۵۶۳۶۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳

خاطره‌‌ای از شهید «سید عبدالحسین عمرانی»
دوست و همسنگر شهید تعریف می‌کند: «آن قدر اشک از دیدگانش جاری شده بود که خاک زیر سرش را گِل کرده بود. دستی بر شانه‌اش گذاشتم ولی انگار در عالم دیگری سِیر می‌کرد و هیچ وقت متوجه حضور من در آن شب نشد.»
کد خبر: ۵۶۳۵۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۱

خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»
فرمانده شهید تعریف می‌کند: «دلسوزی خلیل برای حفظ تجهیزات نه تنها طول عمر تجهیزات را افزایش می‌داد بلکه باعث می‌شد روحیه‌ی جهادی و دغدغه‌مندی نیروها رشد پیدا کند و...»
کد خبر: ۵۶۳۳۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۸

خاطره‌‌ای از شهید «علی‌اصغر یاوری»
خواهر شهید تعریف می‌کند: «اهل نماز اول وقت بود و همیشه به ما سفارش می‌کرد که نسبت به حجاب محکم و استوار باشیم.»
کد خبر: ۵۶۳۱۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۶

خاطره‌‌ای از شهید «عیسی نبی‌زاده»
برادرزاده شهید تعریف می‌کند: «ایشان با اعتمادی که پیش مردم داشتند، تعدادی کیسه برنج، چند حلب روغن و ... را برای این مراسم مُهَیا کردند. این کار عمویم کمک بزرگی به من و خانواده‌ام کرد تا این مراسم را برپا کنیم.»
کد خبر: ۵۶۳۱۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۵

خاطره‌‌ای از شهید «یوسفعلی سلیمی»
فرزند شهید تعریف می‌کند: «زمان جنگ شد و من با ایشان عازم جبهه شدم تا اینکه مدتی را از هم جدا شدیم. من در جایی و پدر هم در جایی دیگر مشغول مبارزه با دشمن بود و...»
کد خبر: ۵۶۲۹۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۰

خاطره‌‌ای از شهید «محمد دروگری دهبارزی»
همرزم شهید تعریف می‌کند: «در نمازها لحظه‌ای صدای گریه بچه‌ها قطع نمی‌شد، شروع گریه هم از آیه ایّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعین بود. اولین کسی که زیر گریه می‌زد. علی بود و...»
کد خبر: ۵۶۲۹۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۰

خاطره‌‌ای از شهید «حسین داپرزه»
دخترخاله شهید تعریف می‌کند: «زمانی که شهید به مرخصی می‌آمد، همیشه ما بین حرف‌هایش از شهادت صحبت می‌کرد و با اطمینان بیان می‌کرد که خدمت سربازی‌اش همراه با شهادت وی پایان می‌یابد.»
کد خبر: ۵۶۲۸۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۹

خاطره‌‌ای از شهید «عباس رضایی سردره»
پدر شهید تعریف می‌کند: «شهید کپی شناسنامه خود را تغییر داده بود و سنش از 13 سال به 15 سال تغییر کرده بود و چون رشد بسیار خوبی داشت کسی نفهمید که در حقیقت...»
کد خبر: ۵۶۲۷۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۷

خاطره‌‌ای از شهید «حسن مسلمی»
همسر شهید تعریف می‌کند: «وقتی می‌آمد از امامان برایمان صحبت می‌کرد. خیلی به نماز و واجبات سفارش می‌کرد. از جبهه می‌گفت، از توپ و خمپاره، از دوستانش که یکی یکی...»
کد خبر: ۵۶۲۷۰۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۴

خاطره‌‌ای از شهید «اصغر قاسمی تیروری»
پدر شهید تعریف می‌کند: شهید گفت «پدر من چطور می‌توانم در جامعه‌ای زندگی کنم که همه مردم آن دارند به جبهه می‌روند. هرجایی که نگاه می‌کنم یک شهید می‌بینم که دارند به میدان جنگ می‌روند...»
کد خبر: ۵۶۲۶۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۳

خاطره‌‌ای از شهید «غلام قورچی‌زاده»
پدر شهید تعریف می‌کند: «می‌دانستم فرزندم در این جنگ سالم برنمی‌گردد. همیشه گریه می‌کردم و چشمم به در بود که شاید غلام بیاید یا خبری از او برسد، تا اینکه...»
کد خبر: ۵۶۲۵۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۲