خاطرات - صفحه 39

آخرین اخبار:
خاطرات
خاطرات شهید یدالله لطفی

امضاء برای پلوپز

یدالله لطفی، یکم مرداد ۱۳۴۶، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش اسدالله، پارچه‌فروش بود و مادرش صفورا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیستم فروردین ۱۳۶۶، در باباهادی قصرشیرین توسط نیروهای عراقی به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۸ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.

4 خاطره از شهید «علی اکبر محمدحسینی»/ماجرای روز عاشورا

صبح عاشوراي سال 1359 به ما دستور دادند که در ارتفاعات مشرف بر سومار تظاهر به تک کنيم، به سنگرهاي برادران ارتش رسيديم، آنها از طرف بني‌صدر ملعون دستور داشتند تا با ما همکاري نكنند با وجود اين، قرار شد با آتش تهيه از ما پشتيباني کنند.
قسمت اول خاطرات شهید «علی طاهریان»

کتاب غذای روح است

همسر شهید «علی طاهریان» نقل می‌کند: «هربار از سفر بر می‌گشت، سوغاتی‌اش کتاب بود. می‌گفت: کتاب غذای روحه. فقط که نباید به جسم‌مون برسیم.»
از خدمت به خانواده شهدا تا شهادت در مرصاد

خاطرات ی از خانواده شهید ابراهیم عامریان / کارمند بنیاد شهید بود و عاشق شهادت

پسرم روزی دوبار میومد از ما سر میزد . میگفت ، بابا جان این ها خانواده شهید هستند و خیلی به گردن ما حق دارند . الان هم هستند ، آقای دماوندی که خانمش هم کارمند بنیاد شهید هست .
معرفی کتاب؛

ریگ های داغ پاتاق

ریگ های داغ پاتاق- مجموعه خاطرات رزمنده ی هشت سال دفاع مقدس مصطفی محمدی که در 190 صحفه تهیه و تدوین شده است.
خاطرات یونس نوروزی – همرزم شهید محمدرضا خاطری؛

زمزمه ی شهادت

محمدرضا که درست کنار من قرار داشت با صدای بلند شعار ( شهیدان زنده اند... ) را تکرار می کرد و با هر شعاری سر خود را از سنگر بیرون می آورد. در ششمین مورد که قصد شلیک داشت، همان لحظه که سر خود را از سنگر بیرون برده بود پیشانی اش مورد اصابت گلوله قرار گرفت.
خاطرات صفر بساطی- برادر شهید مصطفی بساطی؛

دشت های خونین

ناگهان همه جا تاریک شد. آتش، سیاه چادرها را به خاکستر تبدیل کرده بود. وقتی که به خودم آمدم، پدرم را دیدم که جنازه مادر و برادرم را کنار هم گذاشت.قاصدک ها به آسمان رفتند تا قاصد استقامت باشند.
خاطرات منصور عبدی- همرزم شهید حبیب الله عزیزی؛

دلتنگ جبهه

" حبیب الله عزیزی " نیز در سوله ما اسیر بود. حال و هوای عجیبی داشت. همیشه می گفت کاش می توانستم به جبهه برگردم و آنجا شهید شوم. خیلی وقت بود از خانواده اش هم خبری نداشت.
شهید سید مسعود طاهری

خاطرات ی از شهید سید مسعود طاهری

بلند شد نماز بخواند. دید همه نشسته اند و کسی از جا بلند نمی شود. از همه مهمانها خواست که آماده شوند برای نماز جماعت. همه هاج و واج به هم نگاه می کردند. نماز جماعت در مجلس عروسی؟ عجیب بود. سابقه نداشت
خاطرات بانو علی میرزایی- خواهر شهید سلمان علی میرزایی؛

پیاده تا بهشت

زنان و کودکان زیادی پاهایشان به خاطر راه رفتن زخمی شده بودند شهید با دیدن این وضع همه ی همرزمانش را راضی می کند که حدود 15 کیلومتر را پیاده روی کنند و زنان و بچه های پیاده را سوار ما شین می کند خود نیز در این عملیات شیمیایی می شوند.
خاطرات محمد گودینی- همرزم شهید حسین پورحسابی؛

تشنه ی درد

به خاطر اصابت ترکش زیر جناق سینه اش پارگی به وجود آمده بود. روزهای اول من از این موضوع خبر نداشتم اما بعدها که دیدم گاهی از درد به خود می پیچید، متوجه شدم.
خاطرات فریده عبدالهی- فرزند شهید اسکندر عبدالهی؛

من روزه ام را نمی شکنم

پسرک خردسال می گفت : من روزه ام را نمی شکنم، حاضر به روزه خواری و ترک روزه نیستم. خدا شفا دهنده ی من است. اگر قرار است که در ماه رمضان بمیرم چه بهتر که با زبان روزه به حضور خداوند شرف یاب شوم. چه بهتر با شهیدان محشور شوم.
خاطرات برادر شهید فریبرز فیض بشی پور؛

امداد گر عاشق

به او گفتم که شوهرم در بیمارستان است و همراهی ندارد. پس از چند لحظه آن پسر گفت: مادر صبر کن من بروم به خانواده ام بگویم و برگردم. خلاصه رفت و برگشت. او مرا به بیمارستان رساند.
خاطرات حبیبه رمضانی-ایثارگر کرمانشاهی؛

جنگیدن همیشه پا نمی خواهد

پاهایم را خیلی وقت قبل، خدا برای فرشته ای امانت گرفته بود. من فلج مادر زاد بودم. برای همین نمی توانستم روی پاهایم بایستم و از کشورم دفاع کنم. برادر سهراب منوچهری همیشه صبح ها می آمد و وقتی می دید من نمی خندم و غمگین ام می گفت: " جنگیدن همیشه، پا نمی خواهد...عطر نان هایت را ببین. از حالا من لبخند رزمندگان و شادی شان را می بینم." نه جنگیدن همیشه...

زندگینامه و وصیت نامه شهید حیدر مغدانی

در ﺳﺎل۱۳۴۷ در ﺧﺎﻧﻮادﻩ اى ﻣﺘﺪین ﻣﺘﻮلد ﺷﺪ وتحصیلات ﺧﻮد را تا ﺳﺎل دوم راهنمایی اداﻣﻪ داد وى ﻓﺮدى ﻣﻨﻀﺒﻂ و ﺑﺎ هوش ﺑﻮد و ﺑﺮ ﻣﺴﺌﻠﻪ صله رﺣﻢ اهمیت ﺧﺎصی ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻮد در کلیه ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻣﺬهبی و دینی و ﻧﻴﺰ ﻓﻌﺎلیتهاى ﻓﺮهنگی و اﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺷﺮکت ﻓﻌﺎل داﺷﺖ در ‫ﻧﻤﺎز ﺟﻤﻌﻪ و ﺑﺎ ﺷﺮوع ﺟﻨﮓ تحمیلی ﻣﺪرﺳﻪ را رها و ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ هاى ‫ﻧﺒﺮد اﻋﺰام ﺷﺪ و ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﭘﺲ از ﻓﺪاکاریهاى ﻓﺮاوان ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت رﺳﻴﺪ.

هفت سین در جبهه ها/ سین مثل سنگر

هر سال نوروز که می شود، یادمان می افتد که باید برای خرید سفره هفت سین دست به کار شویم و آن را تکمیل کنیم و می گوییم که عید بدون سفره صفا ندارداما ، در روز های جنگ وقتی که عید می رسید ، سفره با خلاقیت سربازان وسط آتش و خمپاره و توی سنگر گرامی داشته می شد.
16اسفندیادآور جریان رودخانه‌ای ازخون در پادگان ابوذر- خاطرات محمد طالبی؛

پیکر رزمنده ها زیر شنی تانک های عراقی له شدند

محمد طالبی فرمانده دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه می گوید: پیکر تعدادی از شهدای ما زیر شنی تانک های عراقی له شدند. به طوری که بعدها با زحمت و سختی توانستیم پیکر این شهدا را از روی زمین جمع کنیم. فردای آن روز عراقی ها عقب نشینی کردند.

شهید غلامرضا ساعدی کرمانی: انسان بايد از شكم و دنيا بگذرد تا به خدا برسد

من به او اعتراض كردم پسرم چرا غذايي بهتر تهيه نمي كني؟ مگر خرجي برايت نفرستاده ام؟ او در جواب من گفت: انسان بايد از شكم و دنيا بگذرد تا به خدا برسد.
مرصاد برگ زرین غرب/ خاطرات مولاداد رشیدی- از فرماندهان دوران هشت سال دفاع مقدس استان کرمانشاه؛

صدای غرش هواپیماها بر فراز کرند و سراب

ساعت هشت صبح دوم مرداد در سپاه کرند تلفنی با سپاه چهارم در حال تماس بودم تا نیروها را از بلاتکلیفی در بیاورم که صدای غرش هواپیماها بر فراز کرند و سراب همه را به وحشت انداخت. عده ای به سمت سنگر و پناهگاه دویدند. صدای هواپیماها دورتر شنیده می شد و متعاقب آن صدای انفجارهای پیاپی. احساس بدی داشتم دچار دلشوره ی شدیدی شدم. مکالمه را تمام کردم و از اتاق بیرون آمدم. در محوطه ی سپاه بودم که یکی از همکاران سراسیمه با سر و وضع خونی به سمت من آمد و خبر بمباران تنگه را داد.
مرصاد برگ زرین غرب/ خاطرات سردار ناصر شعبانی- فرمانده دوران دفاع مقدس در استان کرمانشاه؛

روز دفن بعثی ها

در همان 24 ساعت اول حمله، اتفاق جالبی افتاد؛ پیامی از طرف امام بزرگوار مخابره شد که: " امروز روز دفن بعثی هاست. باید عراقی ها از کشور رانده شوند." با شنیدن این پیام نیروها به طور چشمگیری به جبهه ها رفتند.
طراحی و تولید: ایران سامانه